۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

rio

زن روی صندلی نشسته بود و به دیوار خیره شده بود 25 ساله به نظر میومد با هیچ معیاری نمیشد گفت که به طرز چشمگیری زیباست اما از اون دسته زن هایی بود که نوعی جذابیت دارن که نمیشه چشم ازشون برداشت.‏
روی میز روبروش از بطری تا نیمه پر آب معدنی و گردنبند های پولکی و قاب عکس و یه جلد کتاب دیده میشد.‏
یهو انگار فکری به ذهنش رسیده باشه بلند شد و رفت سر لوازم آرایش جلوی آینه نگاهشو روشون چرخوند و بعد سرشو برگردوند و از کتاب پرسید نظر تو چیه یوستین؟انگار که طبیعی ترین سوال دنیارو از یه کتاب پرسیده باشه لبخند زد و گفت پس تو هم موافقی!لاک پرتقالی رنگو برداشت و روی ناخن های کشیده و باریکش کشید.شال حریر زرد رنگیرو از روی جالباسی برداشتم و دور پیشونیش گره زد رنگ زرد به موهای مشکی و حالت دارش خیلی خوب میومد یک دور چرخید و خودشو توی آینه نگاه کرد پیرهن زرد و قرمز با شال زرد رو پیشیونیش و گوشواره هایی که تا روی شونه هاش میومدن..‏
لبخندی از رضایت زد و گفت میدونی یوستین اینکه کسی دعوتم نکرد تا باهاش به کارناوال برم باعث نمیشه که نتونم تنهایی ازش لذت ببرم و از خونه بیرون رفت.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر