۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

Revolving Doors In London To a Foggy Day In Boston

    از همان اولش هم معلوم بود که باید بزنم زیر کاسه کوزه ی همه چیز،همیشه نوبتی این نقش را ایفا می کردیم،یا من جلوی دیوانگی تو را می گرفتم یا تو جلوی من را،بنا نبود که یکبار دوتایی به سرمان بزند.‏
  اصلا من و تو را چه به امتحان ویژگی موجودات دو بعدی و سه بعدی و هزار بعدی؟داشتیم زندگی می کردیم،مگه چای خوردن در فنجون های آبی خودش کم چیزی بود؟ شاید کیک هم میپختم،همین ها از سر عصر تعطیلمان هم زیاد بود؛حالا همین ها را هم نداریم.‏
از همان دیشب نباید شروع میشد من نباید لج میکردم برای نخوابیدن تو نباید مجبور میشدی برای خواباندن من چیز جالب تعریف کنی و در مورد ابعاد حرف بزنی که آخر سر به اینجا برسیم که یک موجود چهاربعدی می تواند داخل اجسام دو بعدی و سه بعدی را ببیند و از میانشان رد شود و من چشم های خوابالودم را گرد کنم و بگویم لطفا من را چهار بعدی کن و بعد خوابم ببرد.‏
یا همین امروز،تو باید مثل همیشه بیدار می شدی روی تزت کار می کردی نه اینکه هی مرموزانه تمام روز را در اتاق بگذرانی و عصر بیایی بیرون با ذوق و شوق بگویی :"میخواهی چهار بعدی شویم؟"‏
خب اولش خوب شروع شد دستمان را از وسط فنجان های آبی رد می کردیم و غش غش می خندیدیم درست شبیه روح های فیلم های هالیوود،بعدتر حتی خنده دار تر هم شد،وقتی همسایه ی بدجنس کک مکی آمد دم در تا با تو در مورد نمی دانم چی چی ساختمان صحبت کند،یک دل سیر به اینکه می توانستم دل و روده اش را ببینم خندیدم؛اما حالا؟
چطور اصلا به فکرمان نرسید که راه برگشتی نیست؟ 
حالا تا زمانی که تو فکر نکنی و وسیله ی سه بعدی شدن را اختراع نکنی در همین وضعیت خواهیم ماند؛تخت خواب گرم و نرمم مثل کاغذ شده و گریه ام گرفته،تو هم که نشستی و یک طوری با بداخلاقی نگاهم می کنی انگار که مسئول تمام اختراعات اشتباه جهان هستم.‏
پ ن : فردا صبح که این غرغرنامه ام را خواندی سرم غر نزن،می دانم که تمام این ها برای خوشحال کردن من بود و می دانم اختراع دستگاه سه بعدی ساز چیزی نیست که از پسش بر نیایی.خودم همه ی این ها را می دانم،اصلا به همین خاطر است که این ها را در نامه نوشتم و به خودت نگفتم.الان هم بهتر است بخوابم،امشب از آن شب ها نیست که بشود برای نخوابیدن لج کرد.‏
Resolving Doors-Gorillaz*