۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

angel days

فرشته ی سال 88 مشغول پرسه زنی تو خیابونای شهر بود!امسال زیاد حال و هوای عید نبود.‏
همیشه این وقت سال سرش خیلی شلوغ بود تند و تند آرزو بر آورده میکرد میخواست سهم آرزوشو تموم کنه گاهی حتی بیشتر از سهمش آرزو برآورده میکرد و باعث میشد که جریمه شه و سال بعدی زوج نتونه فرشته سال باشه و فرشته ی سالهای فرد به جاش آرزو بر آورده کنه.‏
با خودش فکر میکرد که چرا امسال هیچ کس اونقدر خوشحال نیست تا آرزوهای رنگارنگ بکنه و اونم برآوردشون کنه و عاشق لبخند خوشحالی آدما بشه؟
از تو یه کوچه صدای آه یه نفرو شنید.با خودش گفت عالیه! الان میرم سراغش و آرزوشو بر اورده میکنم تا دیگه ناراحت نباشه.‏
همینجوری که سرک میکشید تو خونه های مختلف دید که آه مال یه پسر جوونه!با شیطنت رفت لب پنجره نشست و گفت چه آرزویی داری پسرم؟
پسر بی اینکه سرشو بلند کنه گفت دلم میخواد وقت تحویل سال پیش دختری که دوسش دارم باشم.فرشته با خودش گفت اینکه کاری نداره عالیه!بعد تند تند شروع کرد به کند و کاو تو ذهن پسر تا از رابطش با دختر سر در بیاره و راه های بر آورده کردن این آرزورو پیدا کنه.‏
یهو دست از اینکار برداشت!هیچ راهی نبود اگر بود خود پسرک میفهمید ذهن یک عاشق حتی بهتر از ذهن فرشته راه رسیدنو بلده.هیچ راهی نبود...‏
با ناراحتی صورتشو برگردوند تا پسرک صورتشو نبینه.شنیده بود که گریه ی فرشته ها برای آدما خیلی دردناکه.با بغض گفت: گاهی آرزوهای کوچیک و قشنگ شما آدما اینقدر دست نیافتنیه که بال هام زیر فشار بر آورده نکردنشون خم میشه.گاهی دلم میخواد فرشته نباشم....‏
و رفت.‏
امسال کلی آرزوی اضافه توی سبدش داشت.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر