۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

اگر ادگار بيايد



هی سیمون ببین توی کتاب کهنه هایی که خریدیم چی پیدا کردم،یه دفترچه خاطرات قدیمی!
فقط دو صفحش پر شده:
9 جوئن 1948
حالا کمی از ظهر گذشته و من نشستم اینجا توی مغازه و زل زدم به خیابون خلوتی که گاهی تک و توک آدما از توش میگذرن،این وقت روز حتی اگه پنجشنبه هم باشه به خاطر گرمی هوا کسی بیرون نمیاد،از صبح تا حالا کسی به مغازه سر نزده،ادگار یه بار صبح و یه بار ظهر بهم تلفن کرد ولی خب بعیده که عصر بخواد سری به اینجا بزنه،همیشه فکر میکنم اگه که مغازه ی شلوغ تری میداشتم کسالت کمتر سراغم میومد با این حال...
جمله ی بالا نا تموم موند،سرمو روی پیشخون گذاشته بودم و مینوشتم که خوابم برده؛با صدای در مغازه بیدار شدم،البته که مشتری نبود،خانوم گرودی بود صاحب مغازه ابزار فروشی اون طرف خیابون،گفت هی جولی اینارو برای تو آوردم و وقتی ازش تشکر کردم رفت.
زردآلو!
هیچ زردآلو دوست ندارم شاید اگه ادگار عصر میومد اینجا همشونو میخورد،با این حال بعیده که بیاد...شاید تو راه برگشتن بدم به گدای سر خیابون 42.
عصر که بشه خیابون پر از رفت و آمد میشه اگه شانس بیارم ممکنه کسی احتیاج به قرقره و دکمه پیدا کنه و به مغازه ی من سر بزنه،همیشه اینطوری نیست که سرم اینقدر خلوت باشه قبل از کریسمس که بازار لباس دوختن داغه سرم واقعن شلوغه و همینطور تو بهار فصل عروسی ها کلی فروش تور و ساتن و گل پارچه ای دارم اما تو این فصل به ندرت پیش میاد که کسی بیاد خرید،اگه ادگار عصر میومد اینجا مغازرو تعطیل میکردم و ما هم جزو ازدحام خیابون میشدیم،بعیده که ادگار امروز عصر بیاد...
این دفترچه خاطرات رو با ادگار از لوازم تحریری دانشگاه خریدیم،قرار بود که تموم لحظه های خوبمو توش بنویسم با این حال تا امروز بازش نکرده بود،تا همین امروز ِ کسالت آور!آدم وقتی که تو یه لحظه ی خوبه به فکر ثبت کردنش نیست،داره از اون لحظه لذت میبره و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنه،اگر عصر ادگار میومد براش اولین خاطره ی این دفترو میخوندم،خیلی بعیده که ادگار بیاد،خیلی بعید...
شاید باید به ادگار تلفن بزنم و بگم که بیاد؛ولی دست و دلم به اینکار نمیره،نمیدونم چرا...مسخرست اما وقتایی که خودش میاد خیلی بیشتر از وقتایی خوش میگذره که من بهش میگم بیاد،بهتره اینکارو نکنم،شایدم بیاد.

هی سیمون به نظرت ادگار اومده بلاخره؟
چرا دیگه هیچی ننوشته؟یعنی هیچ وقت دیگه اون قدر کسل نبوده که بخواد تو دفترچه خاطراتش چیزی بنویسه؟
اصلن حواست با من هست سیمون؟

۱ نظر: