۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

قصه ي زني كه حواسش به همه چيز بود


زني كه حواس به همه چي بود،زن خوشبختي بود؛اين رو هم مردم ميگفتن و هم خودش به خوبي ميدونست
هر روز صبح كه بيدار ميشد حواسش بود كه براي شام چي بپزه و براي عصرونه چي،حواسش بود كه اگه لبو پخت حتما توش شكر قهوه اي بريزه و هيچ وقت دسري با كيوي درست نكنه چون شوهرش دوست نداره
حواسش بود كه با دانشجوهاش كه فقط چند سال از خودش جوون تر بودن چطوري برخورد كنه كه كلاساش به خوبي پيش برن
عصرها حواسش بود كه دوش بگيره لاك ناخون هاشو مرتب كنه موهاشو درست كنه آرايش كنه و وقتي شوهرش ميرسه ببوستش و بهش خوش آمد بگه
زني كه حواسش بود ميدونست كه تو 27 سالگي اولين و تو 31 سالگي دومين بچش رو به دنيا مياره و حواسش بود كه براي جز  جز زندگيش برنامه ريزي كنه.
زن هميشه حواسش به وزنش بود كه از يه حدي بالاتر نره
همه چیز تو زندگی زنی که حواسش به همه چیز بود خوب بود تا اون شبی که بعد از شام شوهرش بهش گفت ببین چه برفی میاد،حیفه که فردا من سمینار دارم و تو کلاس،وگرنه میرفتیم شبگردی
و همین جمله ی مرد زندگی و خوشبختی زن رو به هم ریخت،اینقدر که حتی حواسش نشد برای آرامش خوابشون گل گاو زبون دم کنه
یاد جوونی هاش افتاد،وقتی که حواسش به هیچ چیز نبود...وقتهایی که با مرد که اون وقتها هنوز شوهرش نبود دزدکی میرفتن شب گردی و قلبش که از ترس تند و تند میزد،و بوسه های اون شب ها...‏
یاد وقتی افتاد که هیچ حواسش نبود و زندگی جور دیگه ای بود.
برف تا صبح بارید و زن تا دیروقت توی بغل شوهرش که خواب بود، آروم اشک ریخت.‏
فردا صبح وقتی که چشماشو باز کرد یادش افتاد که حواسش نبوده ساعت بذاره،خواب مونده بودن مرد به سمینار و زن به کلاسش نمیرسید.‏
هوا طوسی بود و روی هره ی پنجره ی اتاق خواب یک وجب برف سفید و دست نخورده نشسته بود
خودشو بیشتر توی بغل مرد جا کرد و آروم بوسیدش؛
مرد چشماشو باز کرد،وقت بیدار شدن مژه هاش بیشتر از همیشه فر میخوردن.‏
چند وقت بود که زن هواسش به مژه های مرد نبود؟
چند ساعت بعد زن و مرد مشغول برف بازی بودن،زن لباس قرمز پوشیده بود و مثل توت فرنگی وسط برفا بود،و مرد تند و تند تو یقه ی زن برف میریخت؛
هیچ حواسشون نبود،و خوشبخت تر از همیشه بودن

۲ نظر:

  1. اگر در میان تمام حواس جمعی ها، هر از گاهی یک بار حواست نباشد، آنوقت مزهء ترشش تو را خوشبخت تر از همیشه می کند. بعید می دانم بتوان بی حواسی دائمی را پایه قرار داد و زندگی را روی آن ساخت. اوقات فراغت زمانی معنا دارن که کار کنی. اگر بی کار باشی و تمام زندگی ات زمان فراغت باشد، رضایت؟ ... بعید می دانم

    پاسخحذف
  2. من همه داستانای اینجا رو خوندم. تقریبا یه روز طول کشید اما به لذت خوندنشون میارزید

    پاسخحذف