۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

بالای تپه ی ملانکولی یک درخت پلاستیکی هست،تو آنجا با من خواهی بود؟

تمام 24 سال زندگی من در خانه های حیاط دار و در کنار باغچه ها گذشته.‏
خانه ی قبلی که همیشه به عنوان خانه ای یاد می شود که 8 صبح وسط روزش بود،درخت انجیر،گل یخ سفید،گل ابریشم،پیچ امین الدوله،عرعر،نارنج،درخت گل های عجیب بادکنکی و یک عالمه بوته ی رز داشت.‏
خانه ای که حالا ساکنش هستیم اوایل باغچه ی شلخته ای داشت،یک درخت انار پر از شته،درخت اقاقی حرص نشده،پاپیتال های نامنظم،و بقیه ی باغچه پر از علف هرز.‏
 وقتی ما ساکن شدیم درخت انار کنده شد،پاپیتال ها روی نرده ها را پوشاندند و اقاقی حرص شد و هر سال بهار سایه بان حیاط را تبدیل به بهشتی پر از گل بنفش کرد؛
یک درخت توت،شاتوت،گل یخ زرد،درخت نارنجی که بعدتر خشک شد،و یاس زرد و ابریشم به باغچه اضافه شدند؛ودور تا دور باغچه پر از گلدان های ریحان بنفش و تربچه و شاهی و تره شد.‏
اواخر بهار شب ها هربار که از محتویات یخچال ناامید شوم،راهم را به سمت حیاط کج می کنم و بعد از کمی گشت و گذار در حیاط زیر درخت توت می ایستم و تند تند توت می خورم.‏وقتی که برمی گردم بالا بی اینکه خواسته باشم خوشحال تر از قبلم.‏
باغچه ی کوچک ما فقط 2 ماه از سال درخت میوه دارد،اما یک باغچه ی بی نقص هیچ وقتِ سال بی میوه نیست.‏
برای این فصل باید درخت ذغال اخته می داشتیم،و یک ماه بعد کم کم زالزالک ها می رسیدند.پاییز خرمالوهای سبز زیر آفتاب نارنجی می شدند و درخت اینقدر بار داشت که به تمام همسایه ها در سبدهای کوچک چوبی خرمالوی نوبرانگی بدهیم و اگر درخت نارنج خشک نشده بود برای سبزی پلو ماهی های زمستان همیشه نارنج تازه داشتیم.‏
اما باغچه ی حیاط ما فقط درخت توت و شاتوت دارد و تمام شب های بقیه ی فصول هر بار که از یخچال ناامید شوم می دانم که راهم به سمت حیاط کج نمی شود و باید برگردم به اتاقم،دلی هم ناخواسته باز نمی شود.‏

On Melancholy Hill-Gorillaz*