۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

نغمه ی نارنگی های سبز نورس

اگر روی میزم خم نشده باشم و به صندلی کامل تکیه بدهم،سه رخ از صورتم را در آینه می توانم ببینم که به طرز عجیب و غریبی این روزها رنگ پریده است.‏شاید اگر در یک زمان دیگری زندگی می کردم کسی بودم که رنگ پریدگی اشراف زاده ها را دارد و شاید اگر در زمان دیگرتری زندگی می کردم درباره ام می گفتند که دختر ضعیف و رنگ پریده ای است و شاید نتواند بچه های زیادی به دنیا بیاورد.‏
با این حال رنگ پریدگی ام به خاطر هفته ی آینده است.قرار است از تزی دفاع کنم که هیچ شاخ غولی نبود اما یک سال از زندگی من را به خودش مشغول کرد.‏
روبرویم استادهایی خواهند بود که تمام 6 سال تحصیلی ام در دانشگاه با آن ها گذشته و حالا به جای بچه ی 18 ساله که از استادهایش می ترسد دختر 24 ساله ای هستم که ساعت ها می نشیند با همان استادها درباره ی در و دیوار گپ می زند.‏
بقیه ی آدم هایی که روبروی من خواهند بود،کسانی هستند که سال های بسیاری دوستشان داشته ام،و می دانم سال ها بعد اگر به عکس ها نگاه کنم باز هم دوستشان دارم.‏
حضور هیچ کس معذبم نمی کند،روی مطالب تز احاطه دارم و دلیلی برای ترسیدن راجع به هیچ چیز نیست؛اما اگر به صندلی تکیه دهم در آینه سه رخ رنگ پریده ی صورتم را می بینم.‏