۱۳۹۶ آبان ۲۸, یکشنبه

کبوتر اهلی فرودگاه های حومه

اما من وقتی کوچک سال بودم و از این زندگی هیجان می خواستم چه می دانستم که یک وقتی می آید که مدام چمدان می بندم،نیمی از چمدان پر از زمستان و نیم دیگر پر از تابستان؛ و چه می دانستم که یک وقتی می آید که در سه کشور خانه خواهم داشت اما در تمامی آنها مسافر چند هفته ای خواهم بود. در کافه های فرودگاه درس میخوانم،از پله های هواپیما پایین می آیم و گرمی آفتاب چشمم را می زند، از پله های هواپیما پایین می آیم و سوز برف صورتم را می سوزاند.