۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

free hug campaign

همیشه شماره ی همرو توی دفترچه ی تلفنم نگه میدارم به هوای اینکه روزی به دردم بخورن؛
مثلا همین هرمان!
که همیشه باهاش لج بودم.فکر می کنم درست بعد از نصفه ول کردن گرترود بود که تصمیم گرفتم دوستش نداشته باشم با این حال شمارش همیشه توی دفترچه تلفنم بود..
یا اونوره که باز هم هیچ وقت شماره اش به دردم نخورد شماره ای که بعد از خوندن زنبق دره کنار دریا وقتی ۱۴ سالم بود با مصیبت گیرش آوردم...
و رومن بدجنس که یکبار بهش تلفن زدم تا ازش دعوت کنم با هم کنار باغچه ی تابستونی خونه م  خیار شور بخوریم اما دعوتمو رد کرد و گفت که سرگرم آموزش خلبانی به فرانسوی های کودنه.
آلبرتو اما خوب و مهربان است حتی یکبار به من گفت که رنگ بنفش بهم چقدر می آید٬گمان می کنم فردای روزی که با هم ناهار رو تو یه رستوران کنار ساحل تو سیسیل خوردیم بود که به آپارتمانم تلفن کرد و گفت که بعد از ظهر فوق العاده ای رو با من گذرونده در ضمن رنگ بنفش خیلی به من می آید - آن روز پیراهنی از حریر بنفش تن کرده بودم-.
در مورد کالوینو چیزی نمیگم چون بودنش رو توی دفترچه تلفنم دوست دارم حتی اگه هیچ به دردم نخوره باعث میشه که ویولیتا کمتر پیش من احساس دلتنگی کنه... ‏
در هر حال همه ی اینهارو گفتم تا بگم که امشب که من این همه غمگینم میون تموم شماره هایی که از این پیرمرد ها نگه داشته ام هیچ کدومشون به دردم نخوردند.از اون آلمانی سرد٬هرمان که انتظاری نمیره اونوره هم که بعد از گذشت این همه سال احتمالا منو فراموش کرده؛رومن هم که ذاتا آدم بدجنسیه...ولی حتی موراویا و کالوینو٬این ایتالیایی های پر حرارت هم عضو جنبش آغوش های باز برای گریستن نیستند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر