۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

wind side

موهاشو محكم پشت سرش جمع كرد،پيرهن جين گشادي تنش بود كه از حراج كريسمس فروشگاه اولد نيوي پيدا كرده بود،رژ لب بنفش روي لبهاش بود و چشماش زير كلي ريمل و سايه و خط چشم حسابي سياه به نظر ميومدن،بالا و پايين ابروي چپش دو تا نگين داشت.
از تو جعبه ي صورتي رنگي آدامسش يه آدامس برداشت و پرسيد خب امروز كي با من وقت داره؟
زن جووني به سمتش اومد با موهاي بلوند و باروني و كفش پاشنه بلند كرم از اون خانوماي سانتي مانتال درست و حسابي.
گفت كه براي براشينگ و مانيكور اومده،بارونيشو در آورد و نشست روي صندلي.
به زن گفت كه دستاشو تو مايع مانيكور بذاره وشروع كرد به تقسيم كردن موهاش،بر عكس بيشتر آرايشگرا كه عادت دارن با مشتري ها كلي بحثاي مختلف از رنگ موي جديد مدونا گرفته تا شوهراي خيانتكارشون بكنن وقت كار ساكت بود،عادت داشت كه غرق بشه تو خيالاتش و تصور كنه كه هر كدوم از مشتري هاش چه زندگي اي دارن.
مثلا همين خانوم سانتي مانتالي كه امروز اومده بود به نظر ميومد كه 33 ساله باشه و همسر رئيس يكي از اون شركتاي بزرگ وال استريت.از اون دست زنايي كه مرتب به خريد ميرن تو جلسه هاي خيريه شركت ميكنن و دور همي هاي زنونه با دوستاي دبيرستانشون دارن،آخر هفته ها لباس شب لوئيس ويتون ميپوشن و در حالي كه بازو تو بازوي شوهر خوش قيافشون انداختن تو مهموني آدماي درست و حسابي شركت ميكنن يا اگه مهموني دعوت نباشن به ويلاي حومه ي شهرشون ميرن و با دوستاشون كباب درست ميكنن و خوش ميگذرونن.
قيافه ي زن كمي هم غمگين به نظر ميومد،شايد شوهرش از اون مرداي موفقي باشه كه با هر زن خوشگلي از منشيشون گرفته تا همسراي دوستاشون خيلي صميمي ميشن،شايد حتي يه معشوقه داشته باشه و زن هم از روي اينكه دلش نميخواد آبروريزي راه بندازه داره باهاش زندگي ميكنه.
كار براشينگ كه تموم شد رفت سراغ ناخوناش،چه دست هاي قشنگي،حلقه اي كه تو دستش بود هم خيلي گرون قيمت به نظر ميومد،معمولا براي زنايي با موي بلوند لاك قرمز وحشي ميزد اما زن گفت كه ترجيح ميده لاكش با رنگ بارونيش ست باشه و قراره پيش مدير برنامه ي عروسيش بره چون تازه نامزد كرده و تا ماه آينده ازدواج ميكنه.
لعنت!هيچ خوشش نميومد وقتي مشتري چيزي ميگفت كه تمام تصوراتي كه كرده بود رو به هم ميريخت،ميخواست شروع كنه به فكر كردن در مورد اينكه نامزدش چطوري بهش پيشنهاد ازدواج داده كه كار لاك زدن تموم شد و مشتري بعدي اومد.
حالا بايد سرنوشت ديگه ايرو تصور كنه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر