۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۶, جمعه

درباره ی درخت لیمویی که فقط در بعدازظهر روزهای تعطیل رشد می کند

از درس هایی که دیروز یاد گرفتم ابرهای ویژه را از همه بیشتر دوست داشتم؛که دو نوع هستند.‏
اولین نوع ابرهایی هستند که از دنباله ی هواپیما به وجود می آیند و بچه که بودم از دیدنشان هیجان زده می شدم،فکر می کردم که دود هواپیما هستند.‏
دومین نوع ابرهای ویژه،ابرهایی هستند که باعث می شوند ستون چرخنده ی شدیدی از هوا از زیر ابرهای رعد و برقی به سمت پایین کشیده شود و هرچه سر راهش در زمین یا دریا ببینید را به درون خودش بکشد و جای دیگری بباراند. در ژاپن این ابرهای ویژه ماهی های اقیانوس را به درون خود می کشند و در شهرها باران ماهی می بارد.‏ گربه های ژاپنی در چنین روزهایی کار و زندگی را تعطیل می کنند و جشن می گیرند.‏
اگر تمام دنیا مال من بود مناطقی که ابرهای ویژه تشکیل می شوند را شناسایی می کردم و در این مناطق هکتارها توت فرنگی می کاشتم. خودم هم چندین کیلومتر آن طرف تر خانه ای می ساختم و منتظر طوفانی می شدم که برایم توت فرنگی بیاورد.‏

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

possibly, maybe, perhaps

متانت 26 ساله ها را داشت،اگرچه طراوت پوستش نشان می داد که نهایتا 20 ساله باشد.‏
روسریش نخی گل درشتش را جلو کشیده بود و حجاب کاملی داشت که با مانتوی جین نسبتا کوتاه اما گشادش کمی در تناقض بود، آدم انتظار داشت لباسی مومنانه تر پوشیده باشد؛ اینطور لباس پوشیدن شبیه لباس پوشیدن دانشجوهای با حجاب قبل از انقلاب بود.‏ پوستش سبزه و صاف و ابروهایش مشکی و کمی مرتب شده بودند. دستهایش انگار همین الان از زیر دست مانیکوریست بیرون آمده باشند، بسیار تمیز؛ روی انگشت سبابه ی دست راستش لاک نقره ای داشت.‏
کتاب طراحی شهری را روی پایش گذاشته بود و می خواند و نمی خواند؛ بیشتر از پنجره بیرون را نگاه می کرد و گاهی با اتود خطی زیر یکی از جمله های کتاب می کشید.‏
ایستگاه ساعی کتاب را در کوله ی پارچه ای چهارخانه اش گذاشت و پیدا شد.‏
می شد حدس زد که به خانه می رود؛ آپارتمانی نسبتا بزرگ حوالی پارک ساعی.‏ اتاقش خلوت و خنک و ساکت است، پرده ی سفید با گل های سبز کمرنگ از باد کولر کمی تکان می خورد، رو تختی مرتبش گل هایی شبیه گل های پرده دارد اما به رنگ صورتی کمرنگ، سرامیک های کف اتاق سفید هستند و قالیچه ای کف اتاق نیست.‏
وارد اتاق می شود،دمپایی های رو فرشی اش را می پوشد، لباس های بیرونش را در کمد آویزان می کند، ست تی شرت و شلوارک آبی کمرنگ می پوشد، طرح یک خرس سرمه ای خندان روی تی شرت است؛ موهایش را باز می کند که قدشان تا کمی پایین تر از سرشانه هایش است و گیره ی کوچکی را از بالای سرش بر می دارد و می فهمم که چتری دارد.‏
 لپ تاپ سفید روی میز را روشن می کند؛ این حجم سفیدی در اتاق انگار که می خواهد تمیز بودن بیش از حدش را به رخ بکشد.‏
او همه ی چیزهایی است که من نیستم.‏
همزمان با او،در همان اتوبوس من نشسته ام که 24 ساله به نظر می رسم اما سرخوشی 20 ساله ها را دارم.‏
مانتوی نخی صورتی پوشیده ام که بته جقه های زرد دارد و شال سرخابی مدام از روی سرم می افتد؛ چتری هایم نا مرتب پخش صورتم هستند و کیف و کفشم گل گلی بهاری هستند؛ هدفون سفید در گوشم است و مدام آهنگ ها را عوض می کنم.‏ 
گاهی چیزهایی را در سرم تصور می کنم که باعث می شوند ریز ریز با خودم بخندم.‏
اتاقم پرتقالی رنگ، پرده ی اتاق تور نارنجی و روتختی صورتی-لیمویی ،‏ و لپ تاپ قرمز با خال های ریز صورتی است. حتی در مرتب ترین حالت هم این اتاق کمی درهم و برهم هست؛ کاج های ریز در طبقه های کتابخانه پخش و پلا هستند، روتختی اغلب اوقات به هم ریخته است و یک فنجان و یک دفتر و مقداری سیم همیشه حداقل وسایل روی میز هستند. لباس خانه ام معمولا بلوز و دامن است.‏
فضای اتاق معمولا ساکت نیست و چیزی پخش می شود؛ گاهی ممکن است آهنگی به هوسم بیندازد که کارم را ول کنم پیراهن تور توری بپوشم و بلند بلند آواز بخوانم.‏
من همه ی چیزهایی هستم که او نیست.‏
زندگی هایی هست که هیچ کدام از ما تجربه اش نخواهیم کرد؛ ایستگاه هایمان هم فرق می کند، من توانیر پیاده می شوم.‏