۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

آه..باید به رنگ رژ لبم هم فکر کنم

بی خوابی رنگ پریده و بد اخلاقم میکنه،حتی بیشتر از وقتی که برنامه ریزی های ذهنم به هم ریخته باشه.‏
به جای تمام چیزهایی که نمیخورم با مامان بستنی زمستونی میخورم...‏
مامان بهش میگه نگرو کیس...به پوست زیتونی و موهای درهم و برهم و چشمهای درشت و سیاه مامان خیلی خوب میاد که هرچیزی رو اینقدر قشنگ صدا کنه.‏.‏
روی تحقیق دختر نیم صفحه با روان نویس سرخابی درباره ی اندیشه های اجتماعی مولانا مینویسم، روی قسمتی که شکلات نگرو کیس ریخته عکس برگردون شبدر خال خال میچسبونم.‏
بعد تر برای عصرونه تو کاسه خیارشور های ریز ریز میذارم و روشون یه لیمو ترش میچکونم...به خیارشورهای روسی فکر میکنم و رومن گاری..از اون دست مردای جذابی که باید دعا کنی هیچ وقت سر راهت سبز نشن..‏
صدای بهم خوردن میل های بافتنی وقت خوردن خیارشورها.. شبیه صدای زنگوله..زنگوله ای که میگه روزی که بافتن این شال تموم شه اتفاق خوبی میفته،بهتره که اون روز پالتو و دامن صورتی رو برای اولین بار بپوشی..‏
اوه بله این بازیه جدید و قشنگیه،مهم نیست که وقتی بافتن این شال تموم بشه توی ذوقم بخوره و هیچ اتفاقی نیفته..‏همین حالا میتونم از بازی لذت ببرم و با فکرهای شیرین وقت بافتن شال سرم رو پر از شکلات گرم ِ نعنایی کنم...‏
شاید در هر حال..کسی چه میدونه؟
آقای رایس میخونه..‏
Sleep, don't weep, my sweet love
Your face is all wet and your day was rough
So do what you must do to find yourself
Wear another shoe, or paint my shelf
Those times that I was broke, and you stood strong
I think I found a place where I...
آقای رایس لطفن به جای این حرف ها بافت موهای منو باز کن،و منو تا تخت خوابم ببر،من خیلی خسته ام،خیلی..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر