۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

بامداد,when world is full of promises

نه!‏
گمون نمیکنم دنیا چیزی بهتر از این لحظه برای رو کردن داشته باشه.‏
باید این یک ربع رو از دنیا جدا میکردم؛همین یک ربعی که بعد از نماز صبح هوس نخوابیدن کردم و اومدم تو بالکن و رو به حیاطی که شبیه جنگله نشستم.‏
باید تا آخر عمرم این خنکای مطبوع،این آسمون وانیلی رنگ،این باد یواشِ تو موهام،این بوی فوق العاده ای که همه جا پیچیده،صدای گنجیشک ها و قمری روی درخت تبریزی و نامعلومی گنگ و پر از امید دنیا که فقط این وقت صبح میشه تجربه ش کرد رو زندگی میکردم؛هربار تموم میشد دوباره از نو...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر