۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

Morning light,fallen flames,a flawless frame,Through ember eyes

تمام دیشب بیدار بودم.‏
نزدیک های روشن شدن هوا بود،یک جایی وسط انبوه کاغذ های فصل بندی پایان نامه کف اتاق نشسته بودم و توی سرم مدام تکرار میکردم "از پسش بر نمیام" که خوابم برد؛با شلوارک جدید و کفش های حصیری که برای خوشحال شدنم پوشیده بودم.‏
و صبح ساعت 8 با نور درخشان آفتاب اردی بهشت و صدای مامان که زمزمه میکرد این بچه چرا کف اتاق خوابیده شروع شد.‏
به پاهام با لبخند نگاه کردم و فکر کردم هیچ وقت با پاشنه بلند نخوابیده بودم.‏
و بعدتر به خودم که تو آینه نگاه کردم فکر کردم من کِی دیشب این همه آشفته و رنگ پریده شدم؟
و یکهو کنار درخشش آفتاب ِ صبح و کفش های حصیری یک چیزی یادم اومد؛
چند سال پیش یک جا نوشته بودم:‏
پریشونی ها رو به آرومی شکلات تلخی که طعم تند فلفل و آلبالو میده میخورم و فکر میکنم که گاهی این طعم رو دوست داشته باشم شاید..‏ 
و باز می دوم...اما توی سرم رویای یک صبح روشن تابستونو دارم؛
صبحی که وقتی بیدار میشم پیراهن سفید و چین دار تابستونیم رو میپوشم و موهام که تا اون وقت مشکی و بلند خواهند بود رو کمی حلقه حلقه میکنم و میذارم که روی سرشونه های سفیدم بیفتن و تا اون وقت حتما کفش حصیری محبوبم رو هم پیدا خواهم کرد‏؛
با کسی که بعدترها فکر خواهم کرد چه کسی باشه، برای صبحانه به یکی از رستوران هایی که هنوز دوسشون دارم میرم؛
همون وقت یکی از درخشان ترین لبخند هامو بهش میزنم و میگم که:‏
دیگه نمیخوام بدوئم.آرومم و عجله ای برای هیچ چیز نیست.‏
میگم که،تموم شد...نفسم رو گرفت اما تموم شد.‏
...
هفته ی پیش کفش حصیری خریدم و موهام حالا درست به بلندی همون تصویرن و تابستون داره میاد و نفس من گرفته شده..چطور بدون هیچ نقصی این تصویر حالا درست شده؟
 حالا که وقت دست کشیدن نیست،حالا که وقت تموم شدن نیست،پس چرا این تصویر کامل شده؟
و بعد یک فکر خوبی شیرین و آروم توی سرم پخش شد؛ نکنه دیگه هیچ چیز به این سختی و نفس گیری نباشه؟نکنه از این بعد از پس همه چیز به آرومی بر بیام؟نکنه خیلی بیشتر از اون چیزی که خودم فکرشو میکنم بزرگ شدم؟
لبخند زدم و کاغذ های فصل دوم رو گذاشتم روی میز.‏ 
*reclaim-olafur arnalds 

۱ نظر:

  1. چند روز پیش به شدت به یه نفر گفتم که ارزوهاتُ ننویس،بعدا یادت میادُ عذاب‌اور میشن،ولی واسه تو . . .

    پاسخحذف