۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

I can put a little stardust in your eyes,put a little sunshine in your life

  یک بعدازظهر تمام وقت گذاشتم تا پیتزای نیویورک درست کنم و خدا میدونه که چه خمیر سختی داشت و با این تاندون داغون دست من چه مصیبتی بود ورز دادن خمیر..‏
  بعدتر با  شوق و ذوقی نشستم طلایی شدنشو توی فر تماشا کردم و وقتی بیرون آوردم و دیدم خمیرش درست همون اندازه ای که میخواستم نازک شده، پسرا هی میخوردن زیاد زیاد با اون اشتهای پسرونشون و ازم تشکر میکردن و من در حال مزه مزه کردن چای سرد لیمویی با لبخند نگاهشون میکردم.‏
آشپزی یکی از فوق العاده ترین حس های دنیارو داره،بوی گرم کیک خونگی،ردیف شیشه های رنگی مربا و مارمالاد توی یخچال و خیار شور و ترشی های پشت پنجره.‏
یه بار رمدیوس میگفت  زن هایی هستن که همیشه در حال کیک پختن هستن،حتی وقتی کارای دیگه ای انجام میدن باز هم انگار توی سرشون کیک میپزن؛گمون میکنم من از همون زن ها باشم.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر