۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

Once Upon a Time a Cube Of Light

راستش رو بخوای من فکر می کردم که کل قضیه یه شوخی باشه؛من می دونستم تو هم می دونستی که تو مغزش چیزها چطور اتفاق میفتن،همیشه در مورد رودخونه ی شیر توت فرنگی،گوزن های سخنگو،اینکه هربار میرقصه کف اتاقش پر از اکلیل های طلایی میشه،یا فرماندهی ارتش زامبی ها حرف میزد؛آخرش هم با حسرت میگفت که چه حیفه که تو همچین دنیای بی مزه ای بدون همه ی این چیزای هیجان انگیز زندگی می کنیم.‏
اون روز هم نشسته بودیم و در مورد چیزای مختلف حرف میزدیم و آهنگ هم با صدای کم پخش میشد که یهو توجهش جلب شد و از من اسم آهنگ و گروهو پرسید؛ آهنگ پرتقال ها و لیمو ها از تاکاهیرو کیدو.سعی کردم کیدو رو درست مثل بیل بگم وقتی که بئاتریس رو صدا میزد،از لحن من خنده ش گرفت و سعی کرد اونم تکرار کنه؛ کیدو کیدو کیدو...‏
بعد ازم پرسید که دلم میخواد یه چیز عجیب ببینم؟ خب کی به همچین سوالی جواب نه میده؟
گفت خب الان یکی از شگفتی های زندگیتو میبینی و با هیجان دست چپشو گرفت بالا و اولین بند انگشت کوچیکش شروع به درخشیدن کرد و کم کم نورش اینقدر زیاد شد که چشمامو بستم و خاموشش کرد؛و شروع کرد تعریف کردن که تازگی این ویژگی رو تو خودش کشف کرده اما نمیدونه چطور ازش استفاده کنه. همون موقع هم چهرازی "ته کف دریا" پخش میشد که غش غش زد زیر خنده و گفت آهان اصلا میرم ته کف دریا که هیچ نوری نداره رو روشن می کنم.‏
فکر کنم اون روز اینقدر نگران نگاهش کردم که دیگه حرفاش در مورد اینکه میخواد با این به قول خودش "حبه ی نور" چیکار کنه رو ادامه نداد و بحثو کشوند به چیزای دیگه.‏
می دونی..من هنوزم فکر نمی کنم که این جدی باشه؛فکر اینکه یکی از دوستای خل و چل تر از خودش برای خوشحال کردنش یه لامپ خیلی نورانی درست کرده که مثل یه دستکش بیرنگ دستش میکنه خیلی منطقی تر از اینه که بخوام حرفاشو در مورد سوپر پاورش باور کنم و بخوام باهاش همفکری کنم که چجوری میتونه با بند انگشت نورانیش دنیارو نجات بده.‏
 ما نباید بذاریم که کار احمقانه ای بکنه،هزار بار شده که اون جلوی کارای احمقانه ی من و تو رو گرفته الان هم وقتشه که ما مواظبش باشیم؛حتی اگه واقعا درست باشه و انگشتش واقعا اون همه نور پخش کنه نباید اینطوری نمایشش بده و به همه در موردش بگه.‏تو که می دونی مردم چجورین و چطور برخورد میکنن.‏
امروز برای همین گفتم بیای اینجا تا یه روز ببریمش بیرون و باهاش حرف بزنیم. نظرت چیه،چرا چیزی نمیگی؟ نگو که خبر داشتی از همه ی اینها!‏

۱ نظر:

  1. یک دوست عجیب ؟! عالیه ^_^ و البته زندگی در کنارش سخته

    پاسخحذف