۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

I used to be the hero of stories

 تمام بعدازظهر خودمو مشغول آشپزی کردم؛چی؟ آشپزی؟ بله من هم آشپزی می کنم. ‏
به آشپزی تو اون دوره ای رو آوردم که ربات های آتشنشان تونستن مردمو از کور ترین نقطه هایی که هیچ آتشنشان عادی نمیتونست ازش عبور کنه نجات بدن و من بیکارتر از قبل شدم.‏ حالا دیگه تارت ها و کیک های سیبم حرف ندارن.‏
این روزها خیلی حوصله م سر میره.تو یک ماه گذشته برای سه تا شهر کوچیک اپلای کردم،اونم چه اپلایی، اپلای آنلاین!‏ نه که از انجام کارهای آنلاین بدم بیاد اتفاقا اوایل خیلی هم خوشم می اومد چون باعث میشدن کمتر تو مجامع عمومی ظاهر بشم؛به هر حال می دونید که تو حرفه ی ما مهمه که زیاد تو اجتماع رفت و آمد نداشته باشی تا یه وقت شناسایی نشی؛ولی خب اپلای آنلاین دیگه از اون حرفاست.‏
 اینکه سابقه ی عملیات های نجات موفقیت آمیز،عملیات هایی که توشون شکست خوردی،قابلیت های ویژه و حتی مدل شنلت رو بنویسی و تو یه انگیزه نامه سعی کنی دلایلی قانع کننده تر از حوصله سر رفتگی و عادت داشتن به نجات مردم رو شرح بدی و بفرستی که بخونن تا آیا قبول کنن که قهرمان شهرشون بشی یا نکنن.‏ وضعیت مسخره ایه.‏
از اون مسخره تر اینه که من به عنوان آخرین نسل سوپر قهرمان ها تو آپارتمان سرد طوسیم نشستم،تارت زردآلو می خورم که واقعا لطیف تر از اونیه که عصرونه ی یه سوپر قهرمان باشه،و مدام ایمیلمو ریفرش می کنم در انتظار جواب از یکی شهرها.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر