۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

then I close my eyes

ساق پای چپم دیشب وقتی توی خواب داشتم میپریدم روی اژدهای کهرباییم گرفت و بیدار ‏شدم،تمام امروز ساق پای دردناکی داشتم...‏
لابد تا من باشم که خواب اژدها و قلعه نبینم.‏
 حالا نیمه شب ِ روزی با طعم شکلات توت فرنگیه...دیوید گیلمور از سر شب تا الان داره میخونه و الان به اون آهنگی رسیده که میگه جایی که ما شروع میکنیم درست همونجاییئه که همه چیز تموم میشه...‏روی نوک انگشتام وایمیسم و گونه ی آقای گلیمور رو به آرومی میبوسم و جای رژ لبمو از روی گونه ش پاک میکنم..‏
روزهای خوب بیست و دو سالگی مثل شکلات تو دهنم آب میشن هر روز یه طعم...‏
یه روز کیت کت قوطی سیگاری،یه روز دیگه شکلات توت فرنگی و روز بعدترش فندق؛میلی به شکلات نعنایی ندارم...‏ 
سایت هواشناسی رو چک میکنم فردا با احتمال 50 درصد بارون عصرگاهی خواهیم داشت.‏
موهامو میپیچم دور انگشتم و سیب گاز میزنم؛
سرخوشی های شبانه و دیروقت خطرناکن،راحت تبدیل به بغض های شدید و بی دلیل میشن..‏
... بعد از تموم شدن این سیب باید بخوابم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر