۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

stay here where flowers lie in peace

يك روز كه پيراهني گل دار پوشيده بودم و حال خوبي نداشتم نوشتم:‏
اينجا بمان،اينجا كه گل ها آرميده اند.‏
براي خودم نوشتم،و جايي ميان گل هاي پيراهنم آرام گرفتم.‏
امشب كاش پيرهن گل دارم رو ميپوشيدم و جايي بين گل هاي پيراهن،جايي تو همون آشپزخونه كه پنجره ش رو به اون شهر سبزي كه هر روزش بارونيه آروم ‏ميگرفتم.‏
رمديوس يك بار از دخترهايي حرف ميزد كه هميشه در حال كيك پختن هستن،حتي وقتي كه فكر ميكنن حتي وقتي ميرقصن حتي وقتي كه غمگين و رنگ پريده هستن،توي سرشون مدام كيك ميپزن.‏ 
به گمانم من هم از اون دست باشم،اگرچه كه عطرم هيچ وقت كلينيك نيست.‏
بله؛از اون آشپزخونه ميگفتم آشپزخونه اي كه تصويرشو با هم كامل كرديم من در حال كيك پختن و بارون كه مدام ميباره و من كه فكر ميكنم كيك ها در روزهاي باروني بهتر پف ميكنند،‏
و بوي كيك كه تو آشپزخونه ميپيچه و باز من كه از پنجره ي فر زل ميزنم به كيكي كه لحظه به لحظه بوش بيشتر توي سرم ميپيچه.‏.‏
امشب گرم صحبت درباره ي سلين و موراويا و بقيه ي پيرمرد ها شدم و يادم رفت كه ساعت از 4 گذشته
اين آهنگي كه هم اسم عطرمه براي هزارمين بار پخش ميشد و فكر كردم فردا ديگه حتمن بايد مارمالاد آناناس درست كنم و اتاقم بايد مرتب باشه و اين نقاشي بايد شروع بشه؛
و خدايا ساعت چهار شده بي اينكه من حتي بدونم براي امشب استخوان هاي دوست داشتني رو دوباره بخونم يا مرد خسته ي طاهر بن جلون رو شروع كنم؟
گفته بودم نبايد گذاشت كار به ساعت چهار صبح بكشه؛نگفته بودم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر