۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

I want the world to stop and give me the morning,afternoon and the night,

 آیلند بلوز واقعن خوبه
یک روز خوب که شهرزاد برام یه پیرهن سفید با گل های آبی خریده بود؛ تو رستوران اسکان کیک شکلاتی و شاتوت بستنی و ژله ی میوه ای  سفارش داده بودیم و نشسته بودیم و در حالی که طبق معمول نصف سفارش هامون رو هم نمیتونستیم بخوریم،میخندیدیم به چشم های شیکمو و دل های کوچیکمون
و شب جایی مهمون بودم و بعد از شام با بقیه برنگشتم خونه
فردا وقتی که برگشتم یه نامه داشتم از کسی که نمیشناختم،"ماه رود" و این آهنگ همراه نامه بود
توی دنیا برای من هیچ چیز به اندازه ی نامه گرفتن دوست داشتنی نیست،و اگر همراه نامه آهنگی در این حد دوست داشتنی هم باشه،ای وای خدا میدونه که چقدر همه چیز دوست داشتنی تر میشه
روزهای زیادی گذشته از اون تابستون،با این حال بعضی چیزا هنوز هم هستن،مثل پیرهن سفید با گل های آبی و این آهنگ
سال ها تند و تند میگذرن و چند روز بعد هم لابد می شود دو سال بعد
و من چه کنم با این دو سال بعد؟ آخ...‏
تمام این آهنگ ها واقعن خوبن همین الان داره میخونه یار منست او هی مکشیدش،جان منست او هی مبریدش،باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش
و من حتی چوپانی نیستم که در شب ِصحرا از وسط آتیش سنگِ داغ برداره و تو کاسه ی شیر گوسفندی که خودش دوشیده بندازه تا سنگ جوش درست کنه برای این نیمه شب
بافته ی موهامو باز میکنم و میخونم 
شبی ست خوش به قصه ای درازش کنید


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر