۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

voyage voyage


فرنگیس خاتون بهم میگه برو از باقچه سیر تازه بیار برای آش چهارشنبه سوری٬روسریمو گره میزنم و میرم سمت باقچه سیرهارو میکنم و میذارم تو سبد پلاستیکی قرمز رنگ؛زیر لب زمزمه میکنم
voyage voyage
یادمه اولین بار که تلفن سدریک زنگ خورده بود این آهنگ پخش میشد که من حتی نفهمیدم به چه زبونیه و بعدتر به من گفته بود که فرانسویه و مال
desireless
سنگینی نگاه کسیرو روی خودم حس میکنم و برمیگردم و میگم آقا جون سلام! بهم سلام میده و میگه که چه خوب که امسال عید زودتر از تهران برگشتی خونه و از اوضاع درس و دانشگاه میپرسه و با لبخند میگه این بوته هارو برای شب چیده.میگه حضرت عباس نگه دارت باشه دخترم هر کس که به ائمه توسل کنه اونا پشت و پناهشن نگاهش به پارچه ی سبزیه که به دستم بستم.‏
سیرهارو میگیرم زیر شیر آب باز میخونم  و فکر میکنم سدریک مسیحی بود خودمون میدونستیم که دیر یا زود باید از هم جدا بشیم اما هیچ وقت فکر نمیکردیم اینجوری...‏
من پارچرو به دست اون بستم و اون به دست من هر دو به ائمه توسل کردیم انگار.باز میخونم
voyage voyage
و دست خونی سدریک میاد جلوی چشمم.آقا جون اگه میدید حتمنی میگفت مثل دست حضرت عباس...میخونم و چشمام داغ میشن و اشکهای درشتمو با گوشه ی روسریم پاک میکنم.آقا جون میپرسه چی شده بهارم؟میگم برای مظلومیت حضرت عباس گریه میکنم آقا جون.برای مظلوم کشته شدنش...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر