این وقت کتابخانه دوست داشتنی است.اکثر کسانی که از صبح آمده بودند وسایلشان را جمع می کنند و می روند؛معدود کسانی که باقی می مانند کسانی هستند که نزدیک ددلاین هایشان باشد؛یا حداقل من اینطور فکر می کنم.آدم های این ساعت سخت به کامپیوترهایشان زل زدند و گاهی،فقط گاهی سرشان را بلند می کنند،با خستگی به بقیه نگاه می کنند و خمیازه می کشند.
به نظرم باید قانونی می گذاشتند که آدم های بعد از غروب بتوانند لیوانشان را داخل سالن بیاورند.گمان می کنم قبلا هم گفته بودم که چطور غذا و نوشیدنی گرم باعث دلگرمی می شود،و آدم های بعد از غروب به هیچ چیزی بیشتر از دلگرمی احتیاج ندارند.
از کارهایم نوشتن دو رایتینگ،خواندن ده کلمه و صحیح کردن سه ریدینگ باقی مانده،حدود ساعت دیگر کار؛و این یعنی ساعت دیگری از کتابخانه را هم خواهم دید که هیچ دوست داشتنی نیست.شب!
شبها از آدم های ددلاینی به جز یکی دو نفر باقی نمانده اند و هوا خیلی تاریک شده و کتابخانه به طرز عجیب و غریبی ساکت و دلگیر به نظر می رسد.هیچ توضیح جالبی در مورد شب های کتابخانه وجود ندارد؛به خصوص از شبی که پرت شدم زمین و دست و بالم کبود شد و ساعت محبوبم شکست،یک طور بدی با شب های کتابخانه لج کردم.
برای امشب اما یک سیب و یک نارنگی دارم که قرار است مثل دو شوالیه ی دلیر با دلگیری شب های کتابخانه مبارزه کنند و به خاطرشان خوشحالم.
طاقت بیار رفیق
پاسخحذفخدا نیاره اون روزو که همینا که میگن طاقت بیار رفیق بیست روز بعدش سر نیزه ت کنن
حذف