۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

Something Other Than Remaining

این وقت کتابخانه دوست داشتنی است.اکثر کسانی که از صبح آمده بودند وسایلشان را جمع می کنند و می روند؛معدود کسانی که باقی می مانند کسانی هستند که نزدیک ددلاین هایشان باشد؛یا حداقل من اینطور فکر می کنم.‏آدم های این ساعت سخت به کامپیوترهایشان زل زدند و گاهی،فقط گاهی سرشان را بلند می کنند،با خستگی به بقیه نگاه می کنند و خمیازه می کشند.‏
به نظرم باید قانونی می گذاشتند که آدم های بعد از غروب بتوانند لیوانشان را داخل سالن بیاورند.گمان می کنم قبلا هم گفته بودم که چطور غذا و نوشیدنی گرم باعث دلگرمی می شود،و آدم های بعد از غروب به هیچ چیزی بیشتر از دلگرمی احتیاج ندارند.‏
از کارهایم نوشتن دو رایتینگ،خواندن ده کلمه و صحیح کردن سه ریدینگ باقی مانده،حدود ساعت دیگر کار؛و این یعنی ساعت دیگری از کتابخانه را هم خواهم دید که هیچ دوست داشتنی نیست.شب!‏ 
شبها از آدم های ددلاینی به جز یکی دو نفر باقی نمانده اند و هوا خیلی تاریک شده و کتابخانه به طرز عجیب و غریبی ساکت و دلگیر به نظر می رسد.هیچ توضیح جالبی در مورد شب های کتابخانه وجود ندارد؛به خصوص از شبی که پرت شدم زمین و دست و بالم کبود شد و ساعت محبوبم شکست،یک طور بدی با شب های کتابخانه لج کردم.‏
برای امشب اما یک سیب و یک نارنگی دارم که قرار است مثل دو شوالیه ی دلیر با دلگیری شب های کتابخانه مبارزه کنند و به ‏خاطرشان خوشحالم.‏

۲ نظر:

  1. پاسخ‌ها
    1. خدا نیاره اون روزو که همینا که میگن طاقت بیار رفیق بیست روز بعدش سر نیزه ت کنن

      حذف