۱۳۹۲ آذر ۱۷, یکشنبه

Escaping The Weight Of Darkness

بینی من دو بار شکسته.تنها راه نفسم دهانم است.هوایی که نفس می کشم همیشه باید سرد باشد و اتاقم در شب های خیلی سرد زمستان هم بدون وسیله ی گرمایشی است.‏
کیف های آب گرم خوب بودند برای من،اما نیمه شب ها همیشه سرد می شدند و من ِ خواب اینقدر حوصله نداشت که بیدار شود،منتظر جوش آمدن آب شود برای گرمای بیشتر.‏
کمی پاهایم را بیشتر در دلم جمع می کردم و گرم می شدم.‏
پارسال کسی از سفری برایم یک کیف آب گرم هدیه آورد.کیفی که به برق می زنی اش و بعد از 1.5 دقیقه مایع داخلش به جوش می آید و می توانی نیمه شب بیدار شوی و برای گرم شدنش فقط یک دقیقه صبر کنی.و جای دستکش مانندی برای دست هایم دارد که همیشه ی خدا یخ زده اند،و سرخابی است با طرح هایی بسیار زیبا.‏
 من هربار که نگاهم به این کیف می افتاد نمی توانم لبخند نزنم از اینکه یک نفر چقدر می دانسته  شب های زمستان احتیاج به گرما دارم،دست هایم همیشه یخ زده اند و چقدر به زیبایی اهمیت می دهم و چه رنگی را دوست دارم.‏
نمی توانم لبخند نزنم از اینکه یک نفر چقدر می دانسته که من چطور "من" هستم؛

۱ نظر:

  1. الان مزنه قیمت خونه رو ماه چنده؟ ما دنبال یه خونه یه خوابه هستیم. مرسی.

    پاسخحذف