نه!
گمون نمیکنم دنیا چیزی بهتر از این لحظه برای رو کردن داشته باشه.
باید این یک ربع رو از دنیا جدا میکردم؛همین یک ربعی که بعد از نماز صبح هوس نخوابیدن کردم و اومدم تو بالکن و رو به حیاطی که شبیه جنگله نشستم.
باید تا آخر عمرم این خنکای مطبوع،این آسمون وانیلی رنگ،این باد یواشِ تو موهام،این بوی فوق العاده ای که همه جا پیچیده،صدای گنجیشک ها و قمری روی درخت تبریزی و نامعلومی گنگ و پر از امید دنیا که فقط این وقت صبح میشه تجربه ش کرد رو زندگی میکردم؛هربار تموم میشد دوباره از نو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر