از یک وقتی به بعد فهمیدم که هیچ وقت نباید شب ها تا دیروقت بیدار باشم،درست از وقتی که زندگی کمی بزرگتر و سخت تر شد؛
از همون وقت شب ها زود خوابیدم و سپیده دم های وانیلی رو پیدا کردم؛
شب ها ی دیر تمام چیزهایی که از دست دادم و تمام چیزهایی که از از دست دادنشون وحشت دارم سراغم میان..
و من تو این شب های سخت نمیتونم گریه کنان به کسی بگم که میترسم از دستش بدم و اون بگه عسلم این اتفاق نمیفته؛حتی اگه قرار باشه این اتفاق بیفته...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر