۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

Still you try to control it Harder & harder & harder but Could you imagine the phobia?

امیلینا تورینی میخونه اگه تو بری تو روزهای تابستون خورشید محو میشه و شب ها طولانی میشن و اگر که بمونی ما زیر بارون دراز میکشیم و با درخت ها حرف میزنیم..‏
و من فکر میکنم با اینکه روش این آهنگ در مورد موندن یا رفتن آدمارو دوست ندارم با این حال طوری که تری جک با صدای مردونه ش همین آهنگو میخوند رو بیشتر از شنیدن این حرفها از یه زن دوست داشتم.‏
زل میزنم به شیر ِ صورتی و تیکه های توت فرنگی تو لیوان سفیدی که خال خال های درشت ِمشکی و طوسی داره،و فکر میکنم هرطوری شده امشب یه چیزی اینجا بنویسم.‏
کمی قبلتر فیلم توی مود عاشقی رو دیدم که هم اسم عطرمه و در مورد دوست داشتنی بودن حتی به گرد پای عطرم هم نمیرسه،از اون عاشقانه های دوست نداشتنی؛
و برعکس پرفکت سنس که اون شب در حال یخ زدن تو ویلای باغ با شهرزاد دیدیم و از اون فیلمهای دوست داشتنی که میشه هزار تا تصویر ازشون ساخت.‏
دوباره به روزها اجازه میدم که بگذرن...‏
هربار که بخوام به موضوع پایان نامه یا اینکه تو کدوم کشور پی اچ دی بگیرم و اینکه روزهای کمی دورتر چطور خواهند گذاشت گیج و آشفته میشم،از ندوستن تمام این ها طوری آشفته میشم که دلم میخواد ساعت ها تند یه مسیرو بدوئم و وقتی دست از دویدن بردارم که بدونم همه چیز چطور پیش خواهد رفت..‏
پس به روزها اجازه میدم که بگذرن،‏
و چیزهای کوچیکی رو مرتب میکنم، پیراهن های گلدار و شلوار ها با کمربند های رنگی رو به چوب لباسی آویزون میکنم،توی کاسه های بستنی  مارمالاد زردآلو میریزم و فکر میکنم یکی از این روزها باید از اون کمپوت های گوجه سبز که با یخ خورده میشن درست کنم برای شب های گرمتر تابستون.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر