من در سال های بعد از جنگ متولد شدم؛وقتی که شیر خشک ها کوپنی بودند و مکمل غذایی کودک کالایی فانتزی بود و جزو واردات کشور نبود.
دو سال بعد از من برادرم متولد شد و ایران بعد از جنگ آن قدری جان گرفته بود که برای کودکانش غذای مکمل وارد کند.
چند دقیقه ی پیش،پِی نارنگی به آشپزخانه رفته بودم که چشمم خورد به قوطی فلزی سرلاک گندم و شیر و عسل.کمی از سرلاک را کف دستم ریختم و به محض اینکه دهانم مزه ی سرلاک را تشخیص داد دیگر 24 ساله نبودم.
خیلی محو،سه سال و نیمه بودم،سر سفره ی صبحانه ی روز جمعه در هال کوچک خانه ی قبلی.مامان برای فرجاد پیش بند بسته بود و سرلاک را قاشق قاشق در دهانش می گذاشت، ومن خیلی ناگهانی دستم را در کاسه ی سرخابی ملامین فرو کردم؛از آن به بعد من هم برای صبحانه سرلاک پنج غله داشتم.
می دانید،کمی غیر قابل باور است که این دست ها همان دست های سه ساله ای باشند که در کاسه ی سرلاک فرو رفته اند؛اگر دست هایم امشب سرلاکی نمی شدند هیچ به خاطر نمی آوردم که 21 سال پیش هم صاحب این دست ها من بودم.21 سال دیگر با چه نشانه ای دست های امروزم را به خاطر بیاورم؟
*the tumbled sea
هشت جلد کتاب جستجوی زمان از دست رفته شروعی مثل این داشت
پاسخحذفیک مزه ی قدیمی که یک دنیا خاطره با خودش دارد