هوای بیرون شبیه صبح های زود اردی بهشت ماه بود،با آسمون آبی و ابرهای تکه تکه و خنکای مطبوع؛زمستان هیچ شبیه زمستان نبود اون سال.
با پیراهن کوتاه قرمز و ژاکت لیمویی توی آشپزخونه چرخ میزد.
در حالی که شیر قهوه روی گاز میجوشید،چتری موهاشو کنار میزد،ساندویچ های کوچیک پنیر درست میکرد و تند و تند نظریه ی از هم گیسختگی دورکیم رو توی ذهنش مرور می کرد.
آخرین امتحان ارشد هم امروز تموم میشد؛یک طور قشنگی بزرگ شده بود،بی اینکه قبل از این متوجه ش شده باشد.
نمی دونستم وبلاگ داری
پاسخحذفچرا من عادت ندارم تو پروفایل آدما سرک بکشم؟
:)