۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

it would be tears and tears and tears...

یک روند خیلی خیلی غم انگیزی هست که من همیشه میتونم گریه کنم؛
فرقی نداره کی باشه،من میتونم گریه کنم و اینکه گریه نمیکنم به خاطر اینه که به خودم میگم خب گریه نمیکنم،درست شبیه اینکه هروقت بخوای میتونی بلافاصله غذا بخوری اما به خودت میگی غذا نخور و نمیخوری..‏
حتی گاهی با خودم فکر کردم شاید از بس که گفتم گریه نکن و نکردم اینطوری میتونم گریه کنم و نشستم یک ساعت تمام سر یه بهونه ای مثلن اینکه چرا چتری موهامو کوتاه کردم،گریه کردم،‏
و باز فرقی نداشته من مدام میتونستم گریه کنم و گریه نمیکردم؛
و من دیگه نمیتونستم بنویسم چون توی سر من همیشه پر بود از نسترن ها و دامن های گلدار و بارون و رژ لب های قرمز و کیک و مربا  و من همیشه میتونستم تمام اینهارو بنویسم اما حالا دیگه نمیشه.‏
 حالا کیک میپزم و رژ لب قرمزو روی لبام دارم اما میدونین اینا دیگه توی سرم نیستن توی سرم پر شده از این اشکایی که بیرون نیومدن و بیرون اومدنشون هم هیچ فایده ای نداره چون تمومی ندارن؛
میفهمین؟تمومی ندارن..‏

۱ نظر:

  1. پیدا کردن این بلاگ بهترین پایان برای یه روز خوب بود

    پاسخحذف