يك روز كه پيراهني گل دار پوشيده بودم و حال خوبي نداشتم نوشتم:
اينجا بمان،اينجا كه گل ها آرميده اند.
براي خودم نوشتم،و جايي ميان گل هاي پيراهنم آرام گرفتم.
امشب كاش پيرهن گل دارم رو ميپوشيدم و جايي بين گل هاي پيراهن،جايي تو همون آشپزخونه كه پنجره ش رو به اون شهر سبزي كه هر روزش بارونيه آروم ميگرفتم.
رمديوس يك بار از دخترهايي حرف ميزد كه هميشه در حال كيك پختن هستن،حتي وقتي كه فكر ميكنن حتي وقتي ميرقصن حتي وقتي كه غمگين و رنگ پريده هستن،توي سرشون مدام كيك ميپزن.
به گمانم من هم از اون دست باشم،اگرچه كه عطرم هيچ وقت كلينيك نيست.
بله؛از اون آشپزخونه ميگفتم آشپزخونه اي كه تصويرشو با هم كامل كرديم من در حال كيك پختن و بارون كه مدام ميباره و من كه فكر ميكنم كيك ها در روزهاي باروني بهتر پف ميكنند،
و بوي كيك كه تو آشپزخونه ميپيچه و باز من كه از پنجره ي فر زل ميزنم به كيكي كه لحظه به لحظه بوش بيشتر توي سرم ميپيچه..
امشب گرم صحبت درباره ي سلين و موراويا و بقيه ي پيرمرد ها شدم و يادم رفت كه ساعت از 4 گذشته
اين آهنگي كه هم اسم عطرمه براي هزارمين بار پخش ميشد و فكر كردم فردا ديگه حتمن بايد مارمالاد آناناس درست كنم و اتاقم بايد مرتب باشه و اين نقاشي بايد شروع بشه؛
و خدايا ساعت چهار شده بي اينكه من حتي بدونم براي امشب استخوان هاي دوست داشتني رو دوباره بخونم يا مرد خسته ي طاهر بن جلون رو شروع كنم؟
و خدايا ساعت چهار شده بي اينكه من حتي بدونم براي امشب استخوان هاي دوست داشتني رو دوباره بخونم يا مرد خسته ي طاهر بن جلون رو شروع كنم؟
گفته بودم نبايد گذاشت كار به ساعت چهار صبح بكشه؛نگفته بودم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر