و باز تو آخرین روز، کلافگی به آرومی با دستش چونه م رو میگیره صورتمو میاره بالا و تو چشمام زل میزنه.
بلیز بافت نازک و اناری رنگ رو میپوشم و از بین دامن ها،دامن طوسی مخمل کبریتی رو بر می دارم..
موهامو بالای سرم گوجه میکنم و چتری هارو با تل میزنم عقب
تو آینه خودمو نگاه میکنم و زیر لب غرغر میکنم:لباس ِ مناسب کلافگی...
آلیزه از اون طرف اتاق موآ لولیتا میخونه و مچ های همیشه یخ زده دستم بوی یاس شیرین میدن..
آهنگ های بی مناسبت...عطر بی مناسبت...
فرره این د مود آو لاو.. یادم نمیاد وقت ِ خریدن اسمش بود که بیشتر دوست داشتم یا بوش؟
کاش بارون شدیدی بباره از اون بارون هایی که نور ماشین ها رو میشکنن و من که پالتوی چارخونه ی قرمزمو پوشیدم با جوراب شلواری مشکی و لب هایی قرمز... و کسی که حواسش هست موجود کوچیک و قرمزی که کنارشه یخ نزنه..
حتی مطمئن نیستم این چیزی باشه که دلم میخواد؛
احتمالن نوشته شدن این مقاله ها و خلاصه شدن درس ها و کسی که مدام توی گوشم بگه من اون قدر باهوش و قوی هستم که از پس همه ی اینا بر بیام مهم ترین چیزیه که دلم میخواد.
کظم غیظ می کنیم :دی
پاسخحذفBaby ya babe ?!
پاسخحذفBa'le ! Ma kheili nokte sanjiim ;)