کمی غمگینم...
از اون دست کمی غمگینم های زنونه که هیچ جوری نمیشه حس غم انگیزی که تو واژه ی "کمی" هست رو توصیف کرد...
...فکر میکنم که کاش چای دوست داشتم
اون وقت احتمالن میشد که گاهی کسی رو برای چای دعوت کنم خونه و چای رو با طعم های مختلف دم کنم چای با دارچین یا هل یا زعفرون و یا حتی کمی شیر..
و میشد که یک کاسه ی کوچیک بلوری رو پر از آب کنم و چند تا از لاله عباسی های حیاط رو تو آب بندازم و کاسه رو تو سینی چای بذارم.
امروز پایین موهام رو با زحمت بسیاری کمی فر کردم،حالا موهای قشنگی دارم موهایی که بلندیشون تا کمر دامنم میرسه با رنگ های در هم و برهم قهوه ای و عسلی..و وقتی که سرم رو میچرخونم حلقه های پایین موهام تو هوا پخش میشن.
موهایی مناسب برای دعوت کردن کسی برای چای.
و از بین لباس ها...به گمونم باید دامن پلیسه دار طوسیم رو میپوشیدم با بلوز بافت نازک سفیدی که دکمه های صدفی داره...
شاید به کسی که برای چای اومده بود میگفتم عزیزم،عزیزم شما ترجیح میدی که چای رو با هل و زعفرون و نبات بخوری یاخامه ی شیرین؟
وقت ریختن چای توی فنجون ها میذاشتم که سفیدی دستام خودشون رو نشون بدن،کنار لاک پوست پیازی روی ناخون هام...
و شاید وقتی که میخواست فنجون رو برداره از تماس خفیف دست هاش با دست هام کمی هول میشدم و با دستپاچگی دست هام روی پلیسه های دامنم میذاشتم...
و موزیک،باید به موزیکی فکر کنم کنم که وقت چای خوردن باید پخش میشد...آهنگ های قدیمی..شاید دانکن یا پائول سیمون..
اگر قرار بود کسی رو برای چای دعوت کنم همه چیز بی عیب و نقص می بود...
اما من چای دوست ندارم،هیچ وقت نداشتم...
و کمی غمگینم...کمی
دوران دانشگاه دوستی داشتم که از سیگار متنفر بود. نه اینکه وارد مباحث سلامتی بشه، از بو و طعم سیگار بدش میومد. اون همیشه توی جیبش فندک داشت برای تمام دوستای سیگاری که لنگ آتیشن. میگفت مهم نیست که سیگاری نیستی، مهم اینه که بتونه از قدرت سیگار برای معاشرت با آدمها استفاده کنی... این خاصیت رو چای هم داره. نخور، فقط دم کن. آدمهای کمی غمگین به تعارف یه جرعه چای برای ریشه کردن پای هم صحبت تو زندگیشون نیاز دارن
پاسخحذف