یکی از چیزهایی که همیشه حسرت ش رو می خورم اینه که هرچقدر بزرگ میشم چیزهایی که برای بار اول تجربه می کنم کم میشن.
حالا اولین رژ لبم رو داشتم،دیگه بیرون رفتن با دوستام برام تجربه ی هیجان انگیزی نیست،اولین مسافرت تنهامو رفتم،و خیلی چیزهای دیگه...یکی از اولین هایی که تا مدت ها ذهنمو به خودش مشغول کرده بود بانجی بود که چند ماه قبل رفتم و از اون سکوی جذابی که همیشه فکرشو می کردم پریدم و این هم تموم شد.
البته 25 سالگی سنی نیست که تمام اولین های آدم تمام شده باشند،اما کم هم نیستند که تجربه هایی که دیگه تکراری شدن.
غروب که برای خرید بیرون رفته بودم،بعد از سوا کردن با دقت هویج و کاهو و چغندر و سیب از مغازه بیرون اومدم و متوجه بخاری شدم که وقت نفس کشیدن از دهانم بیرون میومد؛با ذوق تند تند نفس کشیدم و فکر کردم پس بلاخره زمستون شد؛یهو ته ذهنم یه چیز کوچیکی جرقه زد.
اولین ها هیچ وقت تموم نمیشن تا وقتی اولین بخار زمستون،اولین نارنگی و توت هر سال اینطور باعث شادی میشن.
*Simon and Garfunkel