۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

Where We Draw The Line

ه همکلاسی پیش دانشگاهی من بود.هر روز از مدرسه که تعطیل می شدیم با هم می رفتیم شکلات می خریدیم و قدم زنان تا میدان محسنی شکلات هایمان را می خوردیم.‏
وضعیت مالی خانواده ی ه چند سر و گردن از وضعیت تمام دانش آموزان دیگر بالاتر بود.یک روز در راه برگشت یک بچه ی فال فروش جلوی ما را گرفت،فال نخریدیم اما بچه خواهش کرد که یک دانه از اسمارتیزهایمان را به او بدهیم. ه گفت که دلش نمی خواهد اسمارتیز هایش را به یک بچه گدا بدهد. ‏
امسال ماه رمضان یکی از دوستان تعریف کرد که ساعت 5 که از میدان امام حسین رد می شده مردم را دیده که در یک صف طولانی برای افطاری های مجانی شهرداری ایستاده بودند و اینکه این مردم چرا اینطور هستند و مگر یک افطاری چه ارزشی دارد؟
من 6 سال دانشگاهم نزدیک میدان امام حسین بود،چندین شب چله کسانی را دیده بودم که از جوب های خیابان شهرستانی میوه جمع می کردند،لابد برای شب چله ی بچه هایشان؛و مردمی را هم دیده بودم که هربار مجلس ختمی برگزار می شد به هوای اینکه بتوانند میوه یا حلوا بخورند به مسجد می رفتند.‏
حالا بحث داغ همه این شده که چه مردمی داریم که در روز سینمای مجانی رفته اند صف ایستاده اند شلوغ شده و این مردم چرا اینطور هستند و ...‏
هیچ بچه ای دلش نمی خواهد برای خوردن اسمارتیز جلوی آدم های خیابان را بگیرد و بشنود که بچه گدا صدایش می کنند.هیچ کسی ساعت 5 بعدازظهر مرداد که حتی هوای خانه با کولر باز هم آدم را بی طاقت می کند از دل خوشش برای صف افطاری زیر آفتاب میدان امام حسین نمی ایستد و نمی دانم چطور واضح نیست که وضعیت مالی مردم در آن محله چطور است.و هیچ کسی هم اگر 4000 تومان پول بلیت سینما برایش پولی نباشد مسلما نمی رود ساعت ها صف بایستد و بقیه را هول بدهد که سینما رفته باشد.‏
این مردم حقشان نیست که در موردشان اینطور صحبت کنیم.‏

۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

All I Wanna Do Is Sitting In My Balcony And Thinking About Nothing

یا همین حالا که با راحت ترین پیژامه ی چارخونه ی دنیا ولو شدم این گوشه و شیر و بیسکویت می خورم و حواسم هست به گل گل های آبی فنجان شیر و چارخونه های سبز و قرمز پیژامه و خال خال های بلیزم.‏کمی هم نگرانم،نگران اینکه که مبادا دندان هایم خراب شوند که بعد از مسواک هر شب شیر می خورم.‏
یا همین دنیا اگر اینطور پیش می رفت که حواست باید متوجه گل گلی ها و چارخونه ها و خال خال ها می بود،و هیچ غذایی نبود که شیر جزو ش نباشد،وشغل من خورد کردن توت فرنگی روی تخته های چوبی و بزرگترین نگرانی زندگیم شیر خوردن بعد مسواک بود؛آخ اگر دنیا اینطور پیش می رفت.‏