۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

always standing at the begining with you

 تسلیم یک شروع می شوم.‏
شروعی که با رشدی چندگانه و تمام نشدنی ادامه پیدا می کند.‏
جاذبه ی پر احساسی که در حالت ناب اولین جمله ی اولین فصل بسیاری از داستان ها وجود دارد،به زودی با ادامه ی داستان از بین می رود.‏
این عهد و پیمانی است که زمان خواندن به ما داده می شود و می تواند تمام امکانات رشد را به مخاطره بیندازد.‏
می دانم که هیچ چیز بهتر از یک شروع معمولی نیست.‏
اگر شبی از شب های زمستان مسافری-ایتالو کالوینو
یک چیزی باید در مورد شروع مینوشتم،و شروع های معمولی و اینکه شروع ها چطور میتونن باشن و اینکه تمام جاذبه ی شروع وقتی مدت ها باشد که در شروع ایستاده باشی چطور از بین می رود و چطور سخت می شود.‏
کالوینو اما بهتر از من گفته شروعی که با رشدی چندگانه و تمام نشدنی ادامه پیدا می کند،ادامه پیدا می کند،ادامه پیدا می کند...‏

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

If it can't be my design so where do we draw the line?


 یک چیزهایی هست که من میخوام که بنویسم اما نباید بنویسم،‏
میدونین چی در مورد نوشتن ترسناکه؟
اینکه هرچیو بنویسی شدتش بیشتر میشه چون براش یه عالمه اهمیت قائل شدی که نوشتیش در حالی که نباید برای هیچ چیزی بیشتر از یه حدی اهمیت قائل بود.‏
ناراحتیتو مینویسی یعنی اینقدر زیاد بوده که نوشتیش.عشقتو مینویسی یعنی اینقدر زیاد بوده که طاقت نیاوردی و نوشتیش.شادیتو مینویسی یعنی اینقدر زیاد بوده که نوشتیش.
و هیچی نباید اینقدر زیاد باشه،حداقل نه حالا،نه برای من.‏
خسته ام؛از صبح بین کتابخونه ی ملی و دانشگاه شریف و پایان نامه بودم و حالا نباید فکر کنم نباید بنویسم باید همینطور که با بلیز شلوارک بافت مشکی و ژاکت سبز و جوراب های گلدارم توی تخت ولو شدم یک فیلمی چیزی ببینم و چشمامو ببندم،از آینده خسته شدم.‏